-
شب نشینان خیال
17 - مردادماه - 1387 19:15
با گل روی تو گلهای بهشتی خارند من بر آنستم و آنان که اولوالابصارند حور و غلمان و پری، آدم خاکی و ملک به جمال تو کمالی به خدا گر دارند ... کافران از رخ مینوی تو در فردوسند مؤمنان از خم گیسوی تو در زنارند باید از فتنه چشم تو خبرداد به خلق کین دو بدمست، هلاک دل صد هشیارند مرکزت خال و خطت دایره ابر و پرگار عالمی در خط از...
-
دولت بیدار بیا
17 - مردادماه - 1387 19:15
بیا عیار مه ای مده ، دفع مده ، دفع نگر پرشور عالم نگر ، مهجور عاشق بیا خمار شه ای نگر ، مخمور تشنه تویی هست هر هستی تویی ، دست تویی ، پای بیا گلزار جانب تویی ، سرمست بلبل تویی ...
-
دو جیحون جاری
17 - مردادماه - 1387 19:15
زسوز عشق خود خاکسترم کن سپس آواره بحر و برم کن دلم بیچاره عشق تو گشته عزیز من، تو بیچاره ترم کن نمیبیند کسی داغ دلم را بسوزان، شعلهور پا تا سرم کن به شمع روی تو پروانهام من بی از سوز عشقت پرپرم کن صدای سوزش دل با تو گوید مکن خاموش مرا، سوزانترم کن متاعی نیست جان و سر که گویم به بازار غمت سوداگرم کن دو چشمم را دو...
-
در مجلس مشاعره
17 - مردادماه - 1387 19:15
دیگر، قرار بی تو ماندن نیست با ما کی میشود به ر ؤ یت، چشم یاران؟ نه من، که پیش نگاهت، جهان به خاک افتد زمین به سجده درآید، زمان به خاک افتد دگر تحمل درد فراق، ممکن نیست کجاست مرهم این زخم؛ زخم کاری ما؟ آقا! کدام جمعه، دلت سبز میشود؟ خو ن شد دلم ز درد و به درمان نمیرسد در نگاهش، ترنمی سبز است آن که با شوق و شور...
-
در جستجوی جاوید
17 - مردادماه - 1387 19:15
کبوتر خیالم پر میزند دوباره سر میکشد به هر جا با قلب پر ستاره پرواز با صفایش هر سو و هر کرانه در جستجوی عشقی جاوید و بیکرانه گاهی در اوج آسمان، گاهی فراز لانه گاهی بروی دشتها، سر میدهد ترانه در چشم نافذ او میخوانم این کنایه دنیا چقدر کوچک، اما پر از گلایه سنگ صبور من کو؟ دلتنگم از زمانه پیک نجات من کو؟ قلبم پر از...
-
ز قاطعان طریق ای نزمان شون دایمن
17 - مردادماه - 1387 19:15
ز قاطعان طریق اینزمانشوندایمن قوافل دل و دانش که مرد راه رسید عزیز مصر به رغم برادران غیور ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید کجاست صوفى دجال فعل ملحد شکل بگو بسوز که مهدى دین پناه رسید خواجه حافظ شیرازى
-
سوار عرصه دین
17 - مردادماه - 1387 19:14
نهان از دیده ها،خود کرده تا کی؟ چو نور دیده ها در پرده تا کی؟ مکن در پرده همچون شمع، مسکن برون آ تا شود آفاق، روشن تو شمع بزمگاه لامکانی در این فانوس سبز آخر چه مانی؟ چو شمع از نور خود آتش برانگیز بسوز این تیره فانوس و فروریز چو داد اول زمان، نور تو پرتو تو خود هم مهدی آخر زمان(عج) شو سوار عرصه دین همگنان کن چو شمعش،...
-
پناه مهر
17 - مردادماه - 1387 19:14
خود آن که پشت بر اهل زمانه کرد چو ما رخ طلب به ره صاحب الزمان (عج) دارد شه سریر ولایت، محمد بن حسن (ع ) که حکم بر سر ابنای انس و جان دارد ... به یک گدای فرومایه صرف می سازد به یک فقیر تهی دست کیسه در میان دارد اگر نه دامن چترش پناه مهر شود زباد فتنه چراغش که در امان دارد؟ به راه او شکفد غنچه تمنایش هوای باغ جنان آن که...
-
ناچیز
17 - مردادماه - 1387 19:14
مفتون تو را به این و آن میلی نیست مجنون تو را صحبتی از لیلی نیست در پای وصال تو اگر سر برود ناچیز بود در بر تو، خیلی نیست محمد سعید عطارنژاد
-
شرقی ترین تبسم بغض آلود
17 - مردادماه - 1387 12:33
در سایه سار غریب چشم من جز انتظار خیس تو بر پا نیست بر جاده های غمزده بی روح ، وقتی حضور سبز تو پیدا نیست در این غروب و هق هق باران زا چون ابرهای خسته و بغض آلود باید به کوه سر بگذارم من ، حالا که شانه های تو اینجا نیست بر شاخسار ترد نگاه من ، گل می کند دوباره غمی سنگین بر ساحل کویری چشمانم جز موج استغاصه دریا نیست...
-
شب های بی ستاره
17 - مردادماه - 1387 12:33
آتش گرفته است لباسی که بر تن است هر لحظه از حرارت داغی که با من است بر من بتاب ! بر من دل خسته ای غزل ! شب های بی ستاره من با تو روشن است ای عشق های پاک و مقدس ، کجا شدید؟ این قرن، قرن مردم آلوده دامن است دیگر به جای روز، شبی می وزد سیاه دیگر به جای قلب به هر سینه آهن است افسوس می خورم که چرا حرف هایمان چون میوه های...
-
سوار
17 - مردادماه - 1387 12:33
بوی خوش لاله زار می آید و او نرگس نرگس، خمار می آید و او از دور سوار شال سبزی پیداست من معتقدم، بهار می آید و او صادق رحمانی
-
سفر آفتاب
17 - مردادماه - 1387 12:33
به کوره راه شب ای ماهتاب با من باش درین مسیر پر از اضطراب با من باش کنون که عزم سفر دارم از دیار غروب به شهر نور، تو ای ماهتاب با من باش چو ذرّه در تب خورشید عشق می سوزم بیا و در سفر آفتاب با من باش چو ماه، نهضت نورانیم به تاریکی ست ظفر شکوه! درین انقلاب با من باش ز دامن فلک امشب ستاره باید چید سپهر عشق! درین انتخاب...
-
سرشک نیاز
17 - مردادماه - 1387 12:33
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود هوا گرفته عشق از پی هوس نرود به بوی زلف تو دم می زنم درین شب تار و گرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم که یاد باغ بهشتش درین قفس نرود نثار آه سحر می کنم سرشک نیاز که دامن توام ای گل ز دسترس نرود دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق کزین چراغ تو دودی به چشم کس...
-
سحر آموختگان
17 - مردادماه - 1387 12:33
مردم دیده به هر سو نگرانند هنوز چشم در راه تو، صاحب نظرانند هنوز لالهها، شعله کش از سینه داغند به دشت در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز از سراپرده غیبت خبرى باز فرست که خبر یافتگان، بىخبرانند هنوز! آتشى را بزن آبى به رخ سوختگان که صدف سوز جهان، بد گهرانند هنوز پرده بردار! که بیگانه نبیند آن روى غافل از آینه، این...
-
سپیده
17 - مردادماه - 1387 12:33
نسیم نور، ز اقضای شب وزید، بیا شب گلایه با شام دگر کشید، بیا به روی چشمه شب زنبق سپیده شکفت ستاره پر زد و از آسمان پرید بیا گلاب سرخ سجر ریخت روی تربت خاک پرنده ی قفس نور پر کشید ، بیا ... مرا شکستی و شوقت دوباره ساخت مرا زمن بریدی و جانم به لب رسید بیا ، که زندگی بسرایم در کجاوه ی باد که پنجره بگشائیم بر امید بیا من...
-
سپیده می آید
17 - مردادماه - 1387 12:33
یلی که سینه ظلمت دریده می آیِد صدای سم سمند سپیده می آید کسی که دوش به دوش سپیده می آید گرفته بیرق تابان عشق را بر دوش ستاره ای که زآفاق دیده می آید طلوع برکه خورشید تابناک دل است به دشت ژاله گل نودمیده می آید بهار آمده با کاروان لاله به باغ پرنده ای که به خون پرکشیده می آید به سوی قله بی انتهای بیداری شهید عشق سر از...
-
ساحل سبز
17 - مردادماه - 1387 12:33
زهرکسی تو فراتر، خدا کنــــد که بیایی شمیم زمزم و کوثر، خدا کنـــد که بیایی به باغ سرو وصنوبر، خدا کند که بیایی گریخت صبرمن ازبر، خدا کند که بیایی برفت آتشـم از ســـــر، خدا کند که بیایی وجانشین پیمبر، خدا کنــــــــــد که بیایی که مثل نور زند سر، خدا کنـد که بیایی معطری تو، معطر، خدا کنــــــــــد که بیایی برای دل،...
-
زهجر یار دلم خون
17 - مردادماه - 1387 12:33
به من ز یار سفر کرده ام خبر نرسید شب فراق دراز آمد و سحر نرسید زهجر یار دلم خون و سینه ام سوزان چه شد که این شب هجران دل به سر نرسید سرشک دیده من صبح و شام می بارد هنوز لحظه لحظه دیدار چشم تر نرسیده ندایی از لب یعقوب روزگار رسید که کور گشتم و از یوسفم خبر نرسید به کودکان یتیم و به مادران غمین نه از پدر خبری ، نامه از...
-
زمان ما بی امام نیست
17 - مردادماه - 1387 12:33
بارها دیده بودمت آن چنان که آب را در آب و آسمان را در آبی و سبز را در عشق غبار ، آینه را تهمت بست و گرنه زمان ِ ما بی امام نیست. کجایی که دیدارت محض است پاهایمان خشک است و دست هایمان بی تکلیف ؟ درختان برگ ریزان دوری تواند و قرن هاست که ایستاده اند تا جمالت را زانو زنند. شاخه ها ، سلامتی ات را هر لحظه در قنوت اند...
-
زلف تو
17 - مردادماه - 1387 12:33
لبریز کرده آینه را آه زلف تو حیف است در محاق شود ماه زلف تو شب با هلال ماه رجب همسفر شدم با زایران کعبه به همراه زلف تو من آمدم که دعوی پیغمبری کنم با معجزات آیهی کوتاه زلف تو هر ره که میرویم به زلف تو میرسد در امتداد سیر الی الله زلف تو ای زلف تو مقرب درگاه ذوالجلال کی میشوم مقرب درگاه زلف تو؟ از مسجدالحرام به میخانه...
-
رها کنید دگر صحبت مداوا را
17 - مردادماه - 1387 12:33
رها کنید دگر صحبت مداوا را فراق اگر نکشد ، وصل می کشد ما را تمام عمر تو ما را نظاره کردی و ما ندیده ایم هنوز آن جمال زیبا را شراره های دلم اشک شد ز دیده چکید ببین چگونه به آتش کشید، دریا را قسم به دوست که یک موی یار را ندهم اگر دهند به دستم ، تمام دنیا را به شوق انکه ز کوی تو ام نشان آرد به چشم خویش کشیدم غبار صحرا را...
-
راهی دگر ندارد
17 - مردادماه - 1387 12:33
دلم شکسته است و زین جماعت کسی ز حالم خبر ندارد به جز که سوزد، به جز که سازد به خویش راهی دگر ندارد نشسته زخمی بر استخوانم که برده هم تاب و هم توانم طبیب پیر زمانه گوید که لطف مرهم، اثر ندارد نه صحبت یارآشنایی، نه قاصدی نه صدای پایی چه گویم از کوی خاطر خود که بویی از رهگذر ندارد دگر هوای پریدن آری پریده از خاطر خیالم...
-
یاقوت - شیخ على رشتى
16 - مردادماه - 1387 13:43
دانشمند فاضل آقاى شیخ على رشتى مى گوید: زمانى از زیارت حضرت سیدالشهدا«علیه السّلام» از طریق رودخانه فرات به نجف برمى گشتم. مسافرین کشتى که در آن بودم همه اهل شهر حلّه و مشغول لهو و لعب بودند فقط یک نفر در میان آنها باوقار و مؤدب بود که گاهى به خاطر مذهبش مورد طعن و اذیت واقع مى شد.بالاخره فرصتى پیش آمد ومن از آن مرد...
-
مکاشفه ملامحمد تقى مجلسى (ره)
16 - مردادماه - 1387 13:43
مرحوم ملامحمد تقى مجلسى (ره) مىفرماید: در اوایـل بـلـوغ در پى کسب رضایت الهى بودم و همیشه به خاطر یاد او ناآرام بودم، تا آن که بین خـواب و بـیـدارى حـضـرت صاحب الزمان(عج) را دیدم که در مسجد جامع قدیم اصفهان تشریف دارنـد. بـه آن حضرت سلام کردم و خواستم پاى مبارکشان را ببوسم، ولى نگذاشتند و رفتند. پس دست مبارک حضرت را...
-
مکاشفه ملا محمد تقی مجلسی (ره )
16 - مردادماه - 1387 13:43
مرحوم ملا محمد تقى مجلسى (ره ) مى فرماید: در اوایـل بـلـوغ در پى کسب رضایت الهى بودم و همیشه به خاطر یاد او ناآرام بودم , تاآن که بین خـواب و بـیـدارى حـضـرت صاحب الزمان (ع ) را دیدم که در مسجد جامع قدیم اصفهان تشریف دارنـد.بـه آن حضرت سلام کردم و خواستم پاى مبارکشان راببوسم , ولى نگذاشتند و رفتند. پس دست مبارک حضرت...
-
مقدس اردبیلى رحمه الله
16 - مردادماه - 1387 13:26
عنایات امام مهدى علیه السلام به ملاّاحمد مقدس اردبیلى رحمه الله [متوفاى 993 ه. ق ] از دیگر علمایى که داراى مقامات والاى معنوى و روحى بوده و داراى ارتباط روحى و ملاقات حضورى با امام عصرارواحنافداه بوده است و سوالات خویش را بدون هیچ مانعى با آن نور مقدس علیه السلام در میان گذارده و جواب دریافت مى نموده است ؛ آیت الله...
-
مشاهده شیخ محمد کوفی شوشتری
16 - مردادماه - 1387 13:26
حاج شیخ محمد کوفى شوشترى فرمود: حـدود سـال 1335, در شب هجدهم ماه مبارک رمضان قصد کردم به مسجد کوفه مشرف شوم و شب نوزدهم , یعنى شب ضربت خوردن حضرت امیرالمؤمنین (ع ),و شب بیست و یکم که شهادت ایشان است , را در آن جا بیتوته کنم و در این مساله وحادثه بزرگ تفکر نمایم و عزادارى کنم . نـمـاز مـغـرب و عـشـاء را در مقام مشهور...
-
مشاهده شیخ محمد طاهر نجفی
16 - مردادماه - 1387 13:26
صـالح متقى , شیخ محمد طاهر نجفى سالها است که خادم مسجد کوفه مى باشد و باخانواده خود در هـمـان جـا مـنـزل دارد و اکثر اهل علم نجف که به آن جا مشرف مى شوند, او را مى شناسند و تاکنون چیزى جز حسن و صلاح از او نقل نکرده اند وایشان الان از هر دو چشم نابینا است . او مـى گفت : هفت یا هشت سال قبل , به علت نیامدن زوار و جنگ بین...
-
قضیه تکان دهنده آقا شیخ حسن کاظمینی
16 - مردادماه - 1387 13:26
جناب آقا شیخ حسن کاظمینى فرمود: سال 1224, در کاظمین , زیاد طالب تشرف خدمت حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف بودم و به اندازه اى این عشق و علاقه شدید شد که از تحصیل باز ماندم و ناچاریک دکان عطارى و سمسارى باز کردم . روزهـاى جـمـعه بعد از غسل جمعه , لباس احرام مى پوشیدم و شمشیر حمایل مى کردم و مشغول ذکـر مـى شـدم...