گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

شیخ مفید (رحمه الله)

از کسانى که موفق به دریافت نامه از ناحیه مقدّسه حضرت بقیّة الاعظم عجّل الله تعالى فرجه الشریف شده است جناب ابى عبدالله محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید (رحمه الله) مى باشد.

و آن نامه به این شرح است:

«لأخ السدید و والولىّ الرشید الشیخ المفید ابى عبدالله محمد بن نعمان ادام الله اعزازه من مستودع العهد المأخوذ على عباده»

ترجمه، (این نامه ای ست) از کسى که خدا عهد او را به بندگانش وعده داده براى برادر استوار (در دین) و دوستى که (در ایمان) رشد پیدا کرده است جناب شیخ مفید ابى عبدالله محمد بن نعمان که خدا عزّت او را پایدار بدارد.

بسم الله الرحمن الرحیم

امّا بعد سلام علیک اى دوستدار مخلص در دین که به یقین، مخصوص حقّ ما گشتى به درستى که ما حمد مى کنیم خدایى را که غیر او خدایى نیست و از او مى خواهیم که درود بفرستد بر آقا و مولا و پیغمبر ما محمّد و آل طاهرین او.

و تو را (که خدا توفیق تو را براى یارى حق پایدار گرداند و درستى گفتار تو را که از ما سخن مى گویى، پاداش عنایت فرماید) خبرى مى دهم که خدا به ما اذن داد که تو را به نوشتن نامه اى برایت، مشرف سازیم و تو را امر نمائیم که بعضى از امور را به دوستان ما که نزد تو هستند برسانى (خداوند آنها را با اطاعت از خودش عزیز گرداند و کارهاى مهمّ ایشان را به عنایت و حفاظت خود، به عهده گیرد) پس اطاعت کن و توجه داشته باش (که خدا تو را براى یارى خود علیه دشمنانش که از دین خارج شده اند، تأیید نماید) بر چیزیکه ذکر مى کنم و به دستور العملى که برایت مى نویسم عمل کن و آن را به کسانى که به ایشان اطمینان دارى، برسان. انشاء الله

اگر چه خدا صلاح ما و شیعیان مؤمن ما را در این دانسته تا زمانیکه حکومت دنیا با گناهکاران است در جایى منزل کنیم که از شهرهاى اهل ظلم و ستم دور باشد، لیکن ما از خبرهاى شما آگاه هستیم و هیچ چیز از احوال شما بر ما پنهان نیست و انحرافاتى که به شما رسیده را مى دانیم. خطاهایى که پیشینیان صالح از آن کناره مى گرفتند ولى بسیارى از شما به آنها میل پیدا کرده اند و آن عهدى را خدا از ایشان گرفته بود، پشت سر انداختند. گویا اصلا عهد و میثاقى نمى دانند. ما شما را رها نمى سازیم و یاد شما را فراموش نمى کنیم که اگر اینچنین نبود بلاها بر شما نازل مى شد و دشمنان، شما را نابود مى کردند پس از معصیت خدا پرهیز نمائید و تقوى پیشه کنید و براى نجات و رهایى شما از فتنه اى که به شما روى آورده، ما را یارى کنید(78) فتنه اى که هر کس زمان مرگش فرا رسیده باشد، در آن فتنه هلاک مى شود و کسى که به آرزویش (دیدار و ظهور ما) رسیده باشد، نجات مى یابد و این فتنه نشانه نزدیک شدن حرکت ما و علامت جدا شدن خوب و بد شما است که به جهت انتقال امر و نهى ما صورت مى گیرد.

و خداوند نور خود را تمام مى کند اگر چه که مشرکین ناراحت باشند.

از آتشى که تفکرات بنى امیّه شعله هاى آن را بر افروخت و طایفه هدایت یافته را به هراس انداخت، به تقیه پناه آورید. نجات دادن کسى که در این فتنه خود را پنهان نسازد و براى رهایى از آن در راههاى مورد رضایت گام بر مى دارد، بر عهده من مى باشد.

از حادثه اى که در ماه جمادى الاولى امسال اتفاق مى افتد، عبرت بگیرید.

و به جهت آنچه بعد از آن روى مى دهد، از خواب (غفلت) بیدار شوید.

به زودى از آسمان نشانه اى روشن، ظاهر مى شود و همانند آن نیز در زمین علامتى آشکار گردد که تفاوتى با هم ندارند در مشرق زمین حادثه اى روى مى دهد که سبب حزن و اندوه و اضطراب است و بعد از آن گروهى که از اسلام خارج باشند بر عراق غلبه پیدا کنند و به سبب اعمال ایشان ارزاق مردم عراق تنگ شود.

سپس به جهت هلاک شدن شخصى از اشرار، گشایش و فرج در آن غم و اندوه ایجاد مى شود و مردمان خوب و با تقوى مسرور و خوشحال گردند و هر کس اراده نماید که حج انجام دهد به آرزوى خود برسد اگر چه تعداد آنها بسیار باشد و همه با هم اجتماع نمایند.

و ما به جهت آن آسان شدن حج و واقع شدن آن به صورت اختیار و اجتماع ایشان، شأن و مقام و قدرتى داریم که نظامند و طبق قاعده انجام مى پذیرد.

پس باید هر یک از شما کارى را که باعث قرب و نزدیکى شما به محبّت ما شود، انجام دهد و اعمالى را که سبب نزدیکى شما به آنچه ما را ناراحت و خشمگین مى نماید ترک نماید. چرا که فرج ما مسأله اى است که ناگهان فرا مى رسد. زمانیکه توبه فائده اى نمى بخشد و پشیمانى از گناه نجات بخش نخواهد بود.

و خداوند راه صلاح و رسیدن به حق را به شما الهام نماید و با لطف خود اسباب دستیابى به رحمتش را براى شما فراهم سازد.

این است صورت خطى که با دست مبارک نوشته شده و بر صاحب آن دست سلام باد.

این نوشته ى ما به توست اى برادر و اى دوستدار که در محبت ما صادق و با صفایى و یار وفادار ما مى باشى. خداوند با دیده اى که هرگز به خواب نمى رود، از تو محافظت کند.

پس از این نوشته نگهدارى کن و کسى را بر خطّ آنچه نوشته ایم آگاه مکن و هرکس را که به او اطمینان دارى از مطالب آن آگاه ساز و به ایشان توصیه نما که به آن عمل کنند ان شاء الله تعالى و صلى الله على محمد و آله الطاهرین(79).

سایت جمکران

شیخ صدوق و حضرت مهدى(علیه السلام)

یکى از بزرگان و علمایى که مشرف به دیدار حضرت حجة بن الحسن(علیه السلام) شده است جناب شیخ صدوق رحمه الله مى باشد که البته این تشرف موجب برکاتى بوده است که نه تنها خود ایشان که جامعه تشیّع نیز از او بهره مند شده اند. و داستان این تشرّف به این شکل است که خود ایشان نقل مى کنند:

براى زیارت حضرت على بن موسى الرضا(علیه السلام) به مشهد مقدّس مشرّف شده بودم. و زمانیکه مدّت زیارتم تمام شد در راه بازگشت چند روزى در نیشابور اقامت نمودم.

در آن شهر شیعیان براى دیدن به محل اقامت من مى آمدند.

در این رفت و آمدها متوجه شدم که مسأله غیبت حضرت ولى عصر عجل الله فرجه شیعیان را متحیّر کرده و ایشان را به شک و تردید انداخته است. به طورى که از راه و روش صحیح منحرف شده و به نظرات و قیاس هاى باطل روى آورده اند.

پس سعى نمودم تا ایشان را به اعتقاد حق هدایت نمایم و آنها را به وسیله احادیثى که از پیامبر و ائمه(علیهم السلام) در این زمینه وارد شده است به راه صحیح باز گردانم.

در همین ایام بود که از شهر بخارا مردى فاضل و عالم که از اهالى قم بود به دیدار من آمد که مدتها آرزوى دیدن او را داشتم و مشتاق مشاهده ى آیین و روش و نظرات محکم او بودم.

آن مرد شیخ نجم الدّین ابو سعید محمد بن حسن بن محمد بن احمد بن على بن صلت قمى ـ رحمه الله ـ بود که پدرم از مرحوم جدّ او محمد بن احمد بن على بن صلت قمى حدیث نقل مى کرد و از علم، عمل، زهد، فضل و عبادت او تعریف مى نمود.

لذا از آنجا که خداوند تبارک و تعالى دیدار این عالم که از این خاندان بزرگ بود را براى من ممکن ساخت شکر او را به جا آوردم. 

در یکى از روزها که آن عالم براى من صحبت مى کرد بیان نمود که مردى از بزرگان فلسفه و منطق، اشکالى در ارتباط با حضرت قائم(علیه السلام) ایراد نموده است که این عالم بزرگ را به سبب طولانى شدن غیبت آن حضرت و منقطع شدن اخبار ایشان به شکّ و تردید انداخته است.

پس در مورد وجود امام زمان(علیه السلام) و طولانى شدن غیبت آن حضرت روایاتى را از حضرت پیامبر اسلام و ائمه(علیهم السلام)براى او بیان کردم که قلب او آرامش یافت و آنچه از شک و تردید برایش ایجاد شده بود، زدوده شد.

به همین جهت از من درخواست نمود در این زمینه کتابى بنویسم و من هم به او وعده دادم زمانیکه به وطن خود یعنى رى بازگشتم چنین کنم.

در همین ایام بود که شبى در فکر اهل و عیال و برادران خود بودم که خواب بر من غلبه کرد.

در خواب دیدم که در مکه و در مسجد الحرام خانه ى خدا را طواف مى کنم. گویا در شوط(81) هفتم کنار حجر الاسود و مشغول استلام(82) و بوسیدن آن بودم و مى گفتم: «امانتم را ادا کردم و به عهد و میثاق خود وفا نمودم پس تو بر آن گواه باش» در این میان مولایم حضرت قائم صاحب الزمان(علیه السلام) را دیدم کنار در کعبه ایستاده در حالى که فکر و قلبم مشغول عهد و میثاقم بود به آن حضرت نزدیک شدم.

پس آن حضرت(علیه السلام) با نگاهى به چهره من آنچه در قلب من بود را متوجه شدند.

من سلام عرض کردم و ایشان جواب سلام مرا دادند و فرمودند: براى آنچه تصمیم دارى چرا کتابى درباره ى غیبت(83) نمى نویسى؟

عرض کردم: درباره غیبت چند مورد کتاب نوشته ام. 

حضرت فرمودند: نه به آن شکل، بلکه به تو امر مى کنم که الآن کتابى درباره غیبت بنویسى و در آن غیبت هایى که انبیاء داشته اند را ذکر نمایى.

سپس حضرت از آن محل گذشتند. و من بیدار شدم و تا وقت طلوع فجر مشغول گریه و زارى و دعا به درگاه الهى بودم و هنگامى که صبح شد به جهت اطاعت امر ولى الله الاعظم(علیه السلام) و در حالى که از خداوند کمک مى خواستم و به او توکل نموده بودم از تقصیر خود پوزش طلبیدم و مشغول نگارش کتاب (کمال الدین و تمام النّعمه) شدم.(84)

و اینچنین بود که این تشرف علاوه بر نزول برکات براى مرحوم شیخ صدوق باعث شد شیعیان نیز با استفاده از کتاب کمال الدین اعتقادات خود را نسبت به حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف استوارتر بنمایند.

سایت جمکران

شرف شیخ صالح قطیفی

عالم عامل , شیخ صالح قطیفى - صاحب کتاب اعمال السنة - فرمود: بـعد از کشتارى که در روز یکشنبه 27 رجب سال 1325, در شهر قدیح که از بلادقطیف و مسکن مـن اسـت .واقـع شـد, در حالى که در محاصره دشمن بودیم , من مشغول تالیف این کتاب بودم و اغتشاش حواس داشتم .
شـب جـمـعـه اى بـعـد از اداء نماز فریضه در مسجد قدیح , مشغول نافله عشاء بودم .
ناگاه صداى شـخصى را شنیدم که از حفظ مشغول خواندن دعاى افتتاح است و حال آن که از اهل قدیح احدى آن دعـا را نـمـى تـوانـسـت بـخواند و آنها هم که مى خواندند, از حفظنبودند خصوصا در آن حال مـحـاصره و دگرگونى اوضاع .
این شخص , دعا را به لهجه عربى و با کمال رقت و حال حزن , که مناسب آن است , مى خواند که همه اینها موجب تعجب من گردید! در حین خواندن فقره : اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا متوجه اوشدم ببینم که کیست که دعا را به این حال حزن و رقت مى خواند, دیـدم شـخـصـى فـقـیـرو مـریـض و بسیار صابر در فقر و مرض و به نظر مى رسید که در نهایت سـاده لـوحـى مـى باشد و از او چنین عبادتى بسیار بعید بود.
تعجبم زیادتر شد و غبطه خوردم که این طور شخصى چنین حالى در عبادت دارد و من آن حال را ندارم .
مـدتى مشغول شنیدن دعا خواندن او بودم و خودم را سرزنش مى کردم .
به او خطاب کردم و از او الـتـمـاس دعـا نمودم .
او هم از من التماس دعا کرد.
از مسجد بیرون آمدم واین قضیه را فراموش کردم .
پـانـزده روز از این جریان گذشت .
شب جمعه در همان مسجد, همان شخص را که اسم او مهدى بـود, بـه هـمان حالت گذشته , دیدم .
از کثرت تعجب سؤال کردم : شما این دعا را که هر شب ماه رمضان خوانده مى شود, از حفظ دارید؟ گفت : نه .
بـا خـود گـفـتم : شاید اسم این دعا را نمى داند, لذا بعضى از فقرات آن را که از آن شخص شنیده بودم , خواندم که شاید به خاطر بیاورد.
گفت : نه .
دانـسـتـم کـه خـواننده دعا در آن شب یا حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف یا یکى ازاولیاءاللّه بوده است


سایت جمکران

سید بن طاووس رحمه الل

از میان علماى عصر غیبت کبرى، کمتر عالمى از لحاظ جلالت قدر و عظمت مقامات معنوى به پایه سیدبن طاووس قدس سره مى رسد که واسطه او با امام عصر خویش بسیار خصوصى و داراى اسرار بسیارى بوده است(1) ؛ شخصیتى که آنقدر به امام عصرعلیه السلام خویش قرب روحى و معنوى پیدا کرد که امام زمان علیه السلام او را فرزند خویش نامید.(2) وى داراى مکاشفات، مشاهدات و رؤیاهاى صادقه و تشرفات بسیارى بوده که هر یک از آنها بازگو کننده مقام معنوى آن عالم بزرگوار است که به وضوح مى توان عنایات امام عصر ارواحنافداه را به این شخصیت معنوى مشاهده نمود؛ از آن جمله قضیه زیر است که خود صداى دلرباى امام عصر خویش را شنیده است که آن عزیز دست به دعا بلند کرده و براى شیعیان به درگاه خداى تعالى دعا نموده است ؛ خود در این باره مى گوید: 


در یک سحرگاه در سرداب مطهر از حضرت صاحب الامرارواحنافداه این مناجات را شنیدم که مى فرمود: خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و بقیه طینت ما خلق کرده اى ؛ آنها گناهان بسیارى با اتکا بر محبت ما و ولایت ما کرده اند ؛ اگر گناهان آنها گناهانى است که در ارتباط با تو است، از آنها درگذر که ما را راضى کرده اى و آنچه از گناهان آنها، در ارتباط با خودشان و مردم است، خودت بین آنها را اصلاح کن و از خمسى که حق ما است به آنها بده تا راضى شوند و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما.(3)


آن عارف کامل در فرازى از کتاب ارجمند مهج الدعوات، پیرامون لطفى دیگر از امام عصر خویش مى فرماید: 


در شب چهارشنبه، سیزدهم ذى قعده، سال 638 در سامرا بودم. سحرگاهان صداى آخرین امام معصوم، حضرت قائم علیه السلام را شنیدم که براى دوستانش دعا مى کرد و عرضه مى داشت:... خداوندا، آنها را در روزگار سرافرازى، سلطنت و چیرگى دولت ما، به زندگى بازگردان .(4)
.................
پی نوشتها :
1) محدث نورى در مستدرک الوسائل در این باره یم گوید:«از برخى فرازهاى کتاب ابن طاووس خصوصاً کشف المحجه ایشان ظاهر مى شود که باب ملاقات وى با حضرت ولى عصرصلوات الله علیه باز بوده»؛ مستدرک، ج 3، ص 499.
2) تشرف «اسماعیل هرقلى»؛ بحارالانوار، ج 52، صص 61-64.
3) نجم الثاقب، ص 296.

4) مهج الدعوات، ص 368.


سایت جمکران


سیّد محمدحسن طباطبائی میرجهانی (2)

سیّد محمدحسن طباطبائى میرجهانى به نقل از : عنایات حضرت مهدى (ع) به علماء و طلاب -محمد رضا بافقى اصفهانى - نصایح قم - چاپ اول 1379 - ص 71و 72. مرحوم سیّد محمدحسن طباطبائى میرجهانى جریان ملاقاتش با حضرت ولى عصر(علیه السلام) را این گونه بیان مى کند: «در عصر ریاست و مرجعیّت مرحوم آیت اللَّه سیدابوالحسن اصفهانى (قدس سره)، این جانب مورد وثوق و توجّه معظم له بودم. روزى ایشان پول زیادى به من دادند و امر فرمودند که به سامراء بروم و پولها را بین طلاب سامراء و خدّام حرم عسکریین (علیهماالسلام) تقسیم کنم. این جانب به سامرا رفتم و فرمان ایشان را امتثال کردم و پولها تقسیم شد.
خدّام حرم عسکریین (علیهماالسلام) احترام زیادى برایم قائل بودن و من از این احترام استفاده کردم؛ از کلیددار حرم خواستم تا اجازه دهد من شبها به تنهائى در حرم بیتوته کنم؛ کلیددار نیز موافقت کرد. ده شب تا صبح در کنار قبر آن دو امام معصوم (علیهماالسلام) شب زنده دارى و تضرّع کردم. قبل از طلوع فجر روز دهم که شب جمعه بود، کلیددار در را برایم گشود و شمع ها را روشن کرد. در آن هنگام با شوقى زیاد به سرداب مقدّس مشرّف شدم و از پله ها پائین رفتم؛ با تعجّب دیدم فضاى سرداب کاملاً روشن است و شمع ها گویا در آفتاب روشن شده اند. 
سیّد بزرگوارى به قیافه مرحوم سیّد العراقین اصفهانى به حالت تشهد نشسته و مشغول ذکر و عبادت بودند. چون سلام کردن به نمازگزار مکروه است، سلام نکردم و از مقابل ایشان گذشتم و نزد دَرِ «صُفِّه» ایستادم و زیارت حضرت ولى عصر (عجل اللَّه تعالى فرجه الشریف) را خواندم.
سپس آمدم و در جلوى آن سیّد بزرگوار ایستادم و به نماز مشغول شدم و پس از نماز، مشغول «دعاى ندبه» شدم و با سوز و حال، جملات آن را زمزمه کردم. هنگامى که به جمله «و عرجت بروُحِهِ الى سمائک» رسیدم، آن بزرگوار از پشت سرم فرمودند: «و عرجتَ به الى سمائک»، معراج پیامبر جسمانى بوده است، «بروحه» از ما اهل البیت نرسیده است و چرا وظیفه خود را رعایت نمى کنید و جلوتر از امام نماز مى خوانید؟!
من با دیدن و شنیدن این نشانه ها باز هم در غفلت بودم! دیگر حال دعا از دست رفته بود. دعاى ندبه را به سرعت تمام کردم و سپس به سجده رفتم. ناگهان در سجده به خود آمدم و با خود گفتم: این آقا کیست؟ مى فرماید: «بروحه» از ما اهل البیت نرسیده است! مى فرماید: چرا جلوتر از امام نماز مى خوانید! آن نور خیره کننده اى که سرداب را روشن کرده و نور شمع ها را تحت الشعاع قرار داده است، از کجاست؟ 
بسیار ترسناک شدم و سر از سجده برداشتم تا دامن او را بگیرم؛ اما دیدم سرداب تاریک است و هیچ کس در آنجا نیست...».(1)


سایت جمکران

سیّد محمدحسن طباطبائی میرجهانی (1)

سیّد محمدحسن طباطبائى میرجهانى به نقل از: محمد رضا بافقى اصفهانى - عنایات حضرت مهدى (ع) به علماء و طلاب - نصایح قم - چاپ اول 1379 - ص 184و 185. دانشمند فرزانه، علامه میرجهانى (قدس سره الشریف)، بعد از مدتى اقامت در نجف اشرف به اصرار پدرش به اصفهان بازگشت و به نشر معارف و فضائل اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم الصلاة و السلام) پرداخت و بعد از فوت پدر بزرگوارش به مشهد مقدّس مشرّف گردید و در آنجا ساکن شد. در این بین مدتى به کسالت نقرس، سیاتیک و عرق النساء، مبتلا شده بود و چندین سال در اصفهان و تهران و خراسان معالجه نمود؛ ولى اصلاً بهبودى حاصل نشده بود، تا اینکه خود ایشان مى فرمود: «بعضى از دوستان آمدند و مرا به شیروان بردند و در مراجعت، در قوچان توقف کردیم. روزى به زیارت امامزاده اى که در خارج شهر قوچان و معروف به «امامزاده ابراهیم» است رفتیم و چون هواى لطیف و منظره جالبى داشت، رفقا گفتند: «ناهار را در اینجا بمانیم، خیلى خوب است.» گفتم: «عیبى ندارد.»
پس آنها مشغول تهیه غذا شدند و من گفتم: براى تطهیر به رودخانه مى روم. گفتند: راه قدرى دور است و براى درد پاى شما، مشکل است. گفتم: «آهسته آهسته مى روم» و رفتم تا به رودخانه رسیدم و تجدید وضو نمودم و در کنار رودخانه نشستم و به مناظر طبیعى نگاه مى کردم. ناگهان دیدم شخصى که لباس نمدى چوپانى در بَر داشت آمد و سلام کرد و گفت: آقاى میرجهانى! شما با اینکه اهل دعا و دوا هستى، هنوز پاى خود را معالجه نکرده اى؟! 
گفتم: تاکنون که نشده است. گفت: آیا دوست دارى (یا مایل هستى) من درد پایت را علاج کنم؟ گفتم: البتّه! 
پس آمد و کنار من نشست و از جیب خود چاقوى کوچکى در آورد و اسم مادر مرا پرسید (یا بُرد) و سر چاقو را به موضع درد گذاشت و به پائین کشید، تا به پشت پا آورد و فشارى داد که بسیار متألم شدم. آخ گفتم. چاقو را برداشت و گفت: برخیز خوب شدى. خواستم مانند همیشه با کمک عصا برخیزم، عصا را از دست من گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت. دیدم پایم سالم است؛ برخاستم ایستادم و دیگر ابداً پایم درد نداشت.
به او گفتم: شما کجا هستید؟ فرمود: من در همین قلعه ها هستم و دست خود را به اطراف گردانید. گفتم: من کجا خدمت شما برسم؟ فرمود: تو آدرس مرا نخواهى داشت؛ ولى من منزل شما را مى دانم و آدرس مرا گفت و فرمود: هر وقت مقتضى باشد، خودم نزد تو خواهم آمد و رفت. در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند: آقا عصا کو؟ گفتم: آقا را دریابید! هر چه تفحص کردند، اثرى از او نیافتند.»


سایت جمکران

سـیـد حمودبن سید حسون بغدادی

حاج شیخ عبدالحسین بغدادى فرمود: سـیـد حمودبن سید حسون بغدادى، از اخیار و رفقاى ایشان و در کمال تدین و عفت نفس و بلند نـظـر، بـود و بـا آن کـه مـبتلا به شعار صالحین، یعنى فقر بود، با این حال جهت تشرف به خدمت حـضرت ولى عصر ارواحنا فداه تصمیم گرفت که چهل شب جمعه به زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام از بغداد به کربلا برود.

به همین جهت حیوانى را براى این امر خریدارى نموده و متحمل مخارج آن گردیده بود و خیلى وقـتهـا مىشد که بیشتر از یک قمرى نداشته، ولى به زاد توکل و توشه توسل بیرون مىآمد.

حق تـعـالى چنان محبت آن بزرگوار را در قلوب مردم انداخته بود که اهل محمودیه، که اغلب ایشان اهل سنت و جماعتند، همیشه به انتظار آمدن ایشان بوده، و دیده به راه، به مجرد ورودش، گرد او جمع مىشدند و وى را تکریم نموده، آب و غذا براى خودش و علوفه براى مرکبش مهیا مىکردند.

اهل اسکندریه که همگى، سنیان متعصب مىباشند هم به این شکل با ایشان، برخورد مىکردند.

زمـانـى که یک چله آن بزرگوار به اتمام رسید، در آخر، مردد شد که این شب، شب چهلم است یا شب سى و نهم، و آن شب مصادف با زیارت مخصوصه امیرالمؤمنین علیه السلام بود.

وارد نـجف اشرف شده و شب چهارشنبه با جمعى از رفقا به مسجد سهله مشرف گردید، تا آن که روز چهارشنبه به سمت کربلا روانه شود.

اعمال مسجد سهله را بجا آورده با جماعتى به مسجد صعصعه مشرف شدند. در آن جا دو رکعت نماز گذاردند و مشغول خواندن دعاى نوشته شده بر تابلو شدند. رفقاى او به سجده رفتند و سید دعاى سجده را براى ایشان خواند.

بعد هم خودش به سجده رفـت و بـه رفقا گفت: شما دعاى سجده را براى من بخوانید.

آنها چون سواد نداشتند و خط روى سنگ هم ناخوانا بود، نتوانستند درست بخوانند.

جناب سید که قدرى تند مزاج بود، برآشفت و به رفقا تندى کرد و گفت: این چه وضعى است؟ نـاگـهـان شعاع انوار کبریایى و لمعات جمال الهى در و دیوار مسجد را چون وادى مقدس طور و ذى طـوى پر نور و ضیاء کرد.

نداى روح افزاى امام، چون نداى رب رحیم با موسى کلیم، به گوش سـیـد و رفـقایش رسید که فرمود: ولدى حمود انا اتمم لک الدعاء (فرزندم حمود من دعا را برایت مـىخـوانـم) و شروع به قرائت دعاى سجده نمود.

در آن حال در و دیوار مسجد به همراه او قرائت مـىکـردنـد و تـمام مؤمنین حاضر این انوار و اسرار و قرائت اذکار را مىشنیدند ولکن، شخص را نمىدیدند.

سـیـد بزرگوار مىخواست سر از سجده بردارد و به دامان آن مسجود ملائکه دست توسل برآورد، ولـى عـقـل او را منع کرد و فرمایش امام را، که تمام کردن دعا بود، به خاطر آورد.

خلاصه به هزار آرزو و انـتـظـار، سر از سجده بلند کرد.

در این وقت جمال دل آراى آن امام مهربان را دید که تمام مسجد را مثل چراغى که نورش به آسمان مىرفت، نور افشانى مىکند.

آن حضرت، با زبان گهربار خـود به سید فرمود: شکر اللّه سعیک؛ (خدا قبول کند).

اشاره به این که، این عمل عظیم و مداومت بر زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام از تو قبول باد و به مقصود خود نایل گشتى .

این مطلب را فرمود و غایب شد و آن نور هم ناپدید گشت .

افـرادى کـه هـمـراه سـید بودند، دوان دوان به اطراف و اکناف رفتند، ولى هر جاى صحرا را نگاه کردند هیچ اثرى نیافتند.

عدهاى در مسجد سهله بودند، از جمله شیخ محمدحسین کاظمى(ره)، مصنف کتاب هدایة الانام ایشان همان جا انوارى را از مسجد صعصعه دیدند.

همگى بیرون دویدند و دیدند که مؤمنین سراسیمه به دنبال آن ماه تابان مىدوند، لذا لباسهاى سید را براى تبرک قطعه قطعه کردند و بردند، مگر قباى ایشان که بجاى ماند.

به همین جهت، سیدحمود زیارت شب جمعه کربلا را ترک نکرد و بر آن مواظبت داشت . تا زمانی که وفات یافت. 

منبع:

کتاب العبقرى الحسان که داراى پنج بخش است که جلد اول آن سه بخش و جلد دوم دو بخش است. مطالب ارائه شده مربوط به جلد اول، بخش دوم (المسک الاذفر) و جـلـد دوم، بـخـش اول (الـیـاقوت الاحمر) مىباشد.


سایت جمکران


سردار محمدعلم خان

ابوالقاسم قندهارى مى گوید: در سال 1266 ه در شهر قندهار نزد ملاعبدالرحیم رفتم. در منزل او جمعى از علما و قضات و خوانین افغانى نشسته بودند. سردار محمد علم خان و یک عالم عرب مصرى نیز بودند، من و پزشک اختصاصى سردار محمدعلم خان هم که شیعه بودیم در آن مجلس بودیم. سخن در مذمّت و نکوهش مذهب تشیع بود و این مذمّت تا به این حد ادامه پیدا کرد که قاضى القضات گفت: از خرافات شیعه آن است که مى گویند: مهدى«علیه السّلام» فرزند (امام) حسن عسکرى«علیه السّلام» در سال 255 هجرى در سامرا متولد شده و در سال 260 هجرى در سرداب خانه خود غایب گردیده و تا زمان ما هنوز زنده است و نظام عالم بسته به وجود اوست. سپس همه ى اهل مجلس در سرزنش و ناسزاگفتن به عقاید شیعه هم زبان شدند مگر عالم مصرى که قبل از این سخن قاضى القضات از همه بیشتر، شیعه را سرزنش مى کرد. فقط او ساکت بود. وقتى سخن قاضى القضات تمام شد، آن عالم مصرى گفت: چند سال پیش در مسجد جامع طولون به کلاس حدیث مى رفتم. فلان فقیه، حدیث مى گفت. سخن از شمائل (حضرت) مهدى«علیه السّلام» به میان آمد. بحث و اختلاف نظر بالا گرفت. ناگهان همه ساکت شدند. زیرا جوانى را به همان شکل و شمایل در حال ایستاده دیدند در حالى که قدرت نگاه کردن به او را نداشتند. 
وقتى سخن آن عالم عرب مصرى به اینجا رسید، ساکت شد. من دیدم اهل مجلس همگى ساکت شده اند و چشم ها به زمین دوخته شده و عرق از پیشانى ها جارى است. ازدیدن این وضع تعجب کردم. ناگهان جوانى را دیدم که رو به قبله در میان مجلس نشسته است. به مجرد دیدن ایشان حالم دگرگون شد. توان دیدن چهره مبارک ایشان را نداشتم. مانند دیگر حاضرین در جلسه بى حس و بى حرکت شدم. حدود پانزده دقیقه همه در همین حال بودیم و بعد کم کم به خود آمدیم. هر کس زودتر به حال طبیعى برمى گشت بلند مى شد و مى رفت. تا آنکه همه ى جمعیت به تدریج و بدون خداحافظى رفتند. من آن شب تا صبح هم شاد بودم و هم غمگین، شاد بودم براى آنکه امام زمانم را ملاقات کرده بودم و غمگین بودم به خاطر آنکه نتوانستم یک بار دیگر بر آن جمال نورانى نگاه کنم و چهره مبارکش را دقیق به ذهن بسپارم. فرداى آن روز به کلاس درس رفتم. ملاعبدالرحیم مرا به کتابخانه خود خواست و در آنجا تنها نشستیم. ایشان گفت دیدى دیروز چه شد؟ حضرت قائم آل محمد«صلى اللَّه علیه و آله» تشریف آوردند و چنان تصرفى در اهل مجلس نمودند که قدرت سخن گفتن و نگاه کردن را از آنها گرفته و همگى شرمنده و پریشان شدند و بدون خداحافظى رفتند. 
روز بعد پزشک مخصوص سردار محمدعلم خان را دیدم. او نیز گفت: چشم ما از این کرامت روشن باد! سردار محمدعلم خان هم از مذهب خود سست شده و چیزى نمانده که او را شیعه کنم!
چند روز بعد پسر قاضى القضات را دیدم. او به من گفت که پدرم تو را مى خواهد. هر چه عذر آوردم که نروم، نپذیرفت ناچار با او نزد قاضى القضات رفتم. در مجلس او جمعى از علماى اهل سنت و همان عالم مصرى و افرادى دیگر حضور داشتند. بعد از سلام واحوال پرسى با قاضى القضات او در باره مجلس چند روز پیش از من پرسید . من تقیه کردم و گفتم: من چیزى ندیده ام. غیر از سکوت اهل مجلس و پراکنده شدن بدون خداحافظى اهل مجلس متوجه مطلب دیگرى نشدم. آنهایى که در آنجا بودند گفتند: این مرد دروغ مى گوید چطور مى شود که در یک مجلس در روز روشن همه حاضرین ببینند و این آقا نبیند؟ قاضى القضات گفت: دروغ نمى گوید، شاید آن حضرت فقط خود را براى منکرین وجودش جلوه گر ساخته باشد تا موجب رفع انکار آنها شود و چون مردم فارسى زبان این نواحى (از جمله این مرد) پدرانشان شیعه بوده اند و از عقاید شیعه اعتقاد کمى به وجود امام عصر«علیه السّلام» براى آنها باقى مانده است، این مرد هم ندیده باشد. اهل مجلس نیز با اکراه و سختى و بعضى بدون اکراه سخن قاضى القضات را تصدیق کردند و حتى بعضى مطلب او را تحسین نمودند.(1)

................

پی نوشت :

1) اقتباس از برکات حضرت ولى عصر (ع)، ص 73، به نقل از عبقرى الحسان، ج 2، ص 76


سایت جمکران