دلبرا‚ دست امید من و دامان شما
سر ما و قدم سرو خرامان شما
خاک راه تو و مژگان من ار بگذارد
ناوک غمزه و یا خنجر مژگان شما
شمع آه من و رخساره چون لاله تو
چشم گریان من و غنچه خندان شما
لب لعل نمکین تو مکیدن حظّی است
که نه طالع شودم یار نه احسان شما
رویم از نرگس بیمار تو چون لیمو زرد
به نگردد مگر از سیب زنخدان شما
نه در این دایره سرگشته منم چون پرگار
چرخ سرگشته چو گویی است به چوگان شما
درد عشق تو نگارا نپذیرد درمان
تا شوم از سر اخلاص به قربان شما
خضر را چشمه حیوان رود از یاد اگر
رَسَدش رَشحهای از چشمه حیوان شما
عرش بلقیس نه شایسته فرش ره توست
آصف اندر صف اطفال دبستان شما
نبود ملک سلیمان همه با آن عظمت
موری اندر نظر همت سلمان شما
جلوه دید کلیماللّه از آن دید جمال
نغمهای بود انا اللّه ز بیابان شما
طائر سدرهنشین را نرسد مرغ خیال
به حریم حرم شامخ الارکان شما
قاب قوسین که آخر قدم معرفت است
اولین مرحله رفرف جولان شما
فیض روحالقدس از مجلس انس تو و بس
نفحه صور صفیری است ز دربان شما
گرچه خود قاسمالارزاق بود میکائیل
نیست در رتبه مگر ریزهخور خوان شما
لوح نفس از قلم عقل نمیگردد نقش
تا نباشد نفس منشی دیوان شما
هرچه در دفتر ملک است و کتاب ملکوت
قلم صنع رقم کرده به عنوان شما
شده تا شام ابد دامن آفاق چو روز
زده تا صبح ازل سر ز گریبان شما
چیست تورات ز فرقان شما رمزی و بس
یک اشارت بود انجیل ز قرآن شما
هست هر سوره به تحقیق ز قرآن حکیم
آیه محکمهای در صفت شان شما
آستان تو بود مرکز سلطان هما
قاف عنقای قدم شرفه ایوان شما
مهر با شاهد بزم تو برابر نشود
مه فروزان بود از شمع شبستان شما
خسروا گر به مدیح تو سخن شیرین است
لیکن افسوس نه زیبنده و شایان شما
ای که در مکمن غیبی و حجاب ازلی
آه از حسرت روی مه تابان شما
بکن ای شاهد ما جلوهای از بزم وصال
چند چون شمع بسوزیم ز هجران شما
مسند مصرِ حقیقت ز تو تا چند تهی
ای دوصد یوسفِ صدّیق به قربان شما
مفتقر را نه عجب گر بنمایی تحسین
منم امروز در این مرحله حسّان شما
آیةالله غروی اصفهانی معروف به کمپانی