گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

شب نشینان خیال

با گل روی تو گلهای بهشتی خارند  

من بر آنستم و آنان که اولوالابصارند 

حور و غلمان و پری، آدم خاکی و ملک 

به جمال تو کمالی به خدا گر دارند 

... کافران از رخ مینوی تو در فردوسند 

  مؤمنان از خم گیسوی تو در زنارند 

باید از فتنه چشم تو خبرداد به خلق  

  کین دو بدمست، هلاک دل صد هشیارند 

مرکزت خال و خطت دایره ابر و پرگار 

عالمی در خط از این دایره و پرگارند 

آخری ای صبح امید از افق حسن برآ  

شب نشینان خیالت همه پروین نارند


مشتاق سمنانی

دولت بیدار بیا

بیا‏ ‎ عیار‏ ‎ مه‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ مده‌ ، ‏ ‎ دفع‌‏ ‎ مده‌ ، ‏ ‎ دفع‌‏ ‎ 

نگر‏ ‎ پرشور‏ ‎ عالم‌‏ ‎ نگر ، ‏ ‎ مهجور‏ ‎ عاشق‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ خمار‏ ‎ شه‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ نگر ، ‏ ‎ مخمور‏ ‎ تشنه‌‏ ‎ 

تویی‌‏ ‎ هست‌‏ ‎ هر‏ ‎ هستی‌‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ دست‌‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ پای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ گلزار‏ ‎ جانب‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ سرمست‌‏ ‎ بلبل‌‏ ‎ 

تویی‌‏ ‎ بگزیده‌‏ ‎ همه‌‏ ‎ ز‏ ‎ و‏ ‎ تویی‌‏ ‎ دیده‌‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ گوش‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ بازار‏ ‎ سر‏ ‎ بر‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ دزدیده‌‏ ‎ یوسف‌‏ ‎ 

جهان‌‏ ‎ و‏ ‎ جان‌‏ ‎ را‏ ‎ همه‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ نهان‌ ، ‏ ‎ گشته‌‏ ‎ نظر‏ ‎ ز‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ دستار‏ ‎ و‏ ‎ بی‌دل‌‏ ‎ رقص‌کنان‌‏ ‎ دگر‏ ‎ بار‏ ‎ 

تویی‌‏ ‎ سوز‏ ‎ غم‌‏ ‎ شادی‌‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ روز‏ ‎ روشنی‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ بار‏ ‎ شکر‏ ‎ ابر‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ افروز‏ ‎ شب‏ ‎ ماه‌‏ ‎ 

گرو‏ ‎ عقل‌‏ ‎ هر‏ ‎ تو‏ ‎ پیش‌‏ ‎ نو ، ‏ ‎ عالم‌‏ ‎ علم‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ یکبار‏ ‎ به‌‏ ‎ خیز‏ ‎ مرو ، ‏ ‎ گاه‌‏ ‎ میا‏ ‎ گاه‌‏ ‎ 

جنون‌‏ ‎ و‏ ‎ شور‏ ‎ بود‏ ‎ چند‏ ‎ بخون‌ ، ‏ ‎ آغشته‌‏ ‎ دل‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ میفشار‏ ‎ غوره‌‏ ‎ کنون‌ ، ‏ ‎ انگور‏ ‎ شد‏ ‎ پخته‌‏ ‎ 

برو‏ ‎ ناگفته‌‏ ‎ غم‌‏ ‎ وی‌‏ ‎ برو ، ‏ ‎ آشفته‌‏ ‎ شب‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ بیدار‏ ‎ دولت‌‏ ‎ برو ، ‏ ‎ خفته‌‏ ‎ خرد‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ پاره‌‏ ‎ جگر‏ ‎ وی‌‏ ‎ بیا ، ‏ ‎ آواره‌‏ ‎ دل‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ دیوار‏ ‎ ره‌‏ ‎ از‏ ‎ ‎ ‏‏،‏ ‎ بود‏ ‎ بسته‌‏ ‎ در‏ ‎ ره‌‏ ‎ ور‏ ‎ 

بیا‏ ‎ روح‌‏ ‎ هوس‌‏ ‎ وی‌‏ ‎ بیا ، ‏ ‎ نوح‌‏ ‎ نفس‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ بیمار‏ ‎ صحت‌‏ ‎ بیا ، ‏ ‎ مجروح‌‏ ‎ مرهم‌‏ ‎ 

جو‏ ‎ دل‌‏ ‎ در‏ ‎ روان‌‏ ‎ آب‏ ‎ رو ، ‏ ‎ افروخته‌‏ ‎ مه‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ اغیار‏ ‎ کوری‌‏ ‎ بجو ، ‏ ‎ عشاق‌‏ ‎ شادی‌‏ 


مولوی

دو جیحون جاری

زسوز عشق خود خاکسترم کن 

سپس آواره بحر و برم کن 

دلم بیچاره عشق تو گشته 

عزیز من، تو بیچاره ترم کن 

نمی‌بیند کسی داغ دلم را 

بسوزان، شعله‌ور پا تا سرم کن 

به شمع روی تو پروانه‌ام من 

بی از سوز عشقت پرپرم کن 

صدای سوزش دل با تو گوید 

مکن خاموش مرا، سوزان‌ترم کن 

متاعی نیست جان و سر که گویم 

به بازار غمت سوداگرم کن 

دو چشمم را دو جیحون کن دوباره 

پر از خون سینه پر آذرم کن 

جنون عشق سامانی ندارد 

چنان مجنون، تو بی پا و سرم کن 

دل من، دلبر من، مهدی من 

به وصل روی خود عاشق‌ترم کن

سید حسین هاشمی‌نژاد

در مجلس مشاعره

دیگر، قرار بی تو ماندن نیست با ما 

کی می‌شود به ر ؤ یت، چشم یاران؟ 

نه من، که پیش نگاهت، جهان به خاک افتد 

زمین به سجده درآید، زمان به خاک افتد 

دگر تحمل درد فراق، ممکن نیست 

کجاست مرهم این زخم؛ زخم کاری ما؟ 

آقا! کدام جمعه، دلت سبز می‌شود؟ 

خو ن شد دلم ز درد و به درمان نمی‌رسد 

در نگاهش، ترنمی سبز است 

آن که با شوق و شور می‌آید 

دور از چراغ چشم تو، ما، مانده‌ایم و باز 

وامانده، در تداوم این امتدادها 

الا! ای آفتاب آشنایی! 

چنین در پشت ابر غم، چه پایی؟ 

یک فصل، مانده تا به طلوع نگاه تو 

یک فصل مانده است به فرخنده فالی‌ام 

من چنان در دیدنت محوم، که پندارم 

مگر در دیدار با من، دیر خواهد کرد 

داغ هزاران بوسه، روییده ا ست بردار 

شرط نخست عشقبازی،‌ سر به داریست 

تو، همان جلوه مهری، که در آفاق وجود 

هیچ سر نیست که در آن، همه سودای تو نیست 

تنها گواه پرسه‌ام در جست و جوی آخرین موعود 

از کوچه آیینه، تا بن بست حیرت ، سایه من بود 

دست‌هایت، ضریح تمناست 

آی فردا!! که روح تو، با ماست 

تو از تبار بهاری، چگونه بی تو بمانم؟ 

شمیم عاطفه داری، چگونه بی تو بمانم؟ 

من در پی امر تو، دما دم 

آماده رزم کافرانم 

مهین شهر شعبان بود ارمغان 

که شد منتخ ب ، از شهور جهان 

نسیم صبح فروردین عنبر سود می‌آید 

شمیم دلپذیر نافه، بوی عود می‌آید 

در انتظار مانده‌ام... آقا! چه می‌شود 

در کوچه‌های شهر بپیچد، صدای تو؟

در جستجوی جاوید

کبوتر خیالم پر می‌زند دوباره 

سر می‌کشد به هر جا با قلب پر ستاره 

پرواز با صفایش هر سو و هر کرانه 

در جستجوی عشقی جاوید و بی‌کرانه 

گاهی در اوج آسمان، گاهی فراز لانه 

گاهی بروی دشتها، سر می‌دهد ترانه 

در چشم نافذ او می‌خوانم این کنایه 

دنیا چقدر کوچک، اما پر از گلایه 

سنگ صبور من کو؟ دلتنگم از زمانه 

پیک نجات من کو؟ قلبم پر از بهانه 

در اشتیاق رویش در هر دعای ندبه 

می‌خواند او را دلم، هر صبح روز جمعه

ز قاطعان طریق ای ن‏زمان ‏شون دایمن

ز قاطعان طریق این‏زمان‏شوندایمن  
قوافل دل و دانش که مرد راه رسید 

عزیز مصر به رغم برادران غیور  
ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید 

کجاست صوفى دجال فعل ملحد شکل  

بگو بسوز که مهدى دین پناه رسید 


خواجه حافظ شیرازى

سوار عرصه دین

نهان از دیده ها،‌خود کرده تا کی؟ 

  چو نور دیده ها در پرده تا کی؟ 

  مکن در پرده همچون شمع، مسکن 

  برون آ تا شود آفاق، روشن 

  تو شمع بزمگاه لامکانی 

  در این فانوس سبز آخر چه مانی؟ 

  چو شمع از نور خود آتش برانگیز 

  بسوز این تیره فانوس و فروریز 

  چو داد اول زمان، نور تو پرتو 

  تو خود هم مهدی آخر زمان(عج) شو 

  سوار عرصه دین همگنان کن 

  چو شمعش، ذوالفقار آتش فشان کن 

  عدم کن ظلمت کفر از ره دین 

  به برق تیغ خون ریز شه دین

اهلی شیرازی

پناه مهر

خود آن که پشت بر اهل زمانه کرد چو ما 

رخ طلب به ره صاحب الزمان (عج) دارد 

شه سریر ولایت، محمد بن حسن (ع ) 

که حکم بر سر ابنای انس و جان دارد  

... به یک گدای فرومایه صرف می سازد  

به یک فقیر تهی دست کیسه در میان دارد 

اگر نه دامن چترش پناه مهر شود 

زباد فتنه چراغش که در امان دارد؟  

به راه او شکفد غنچه تمنایش 

هوای باغ جنان آن که در جهان دارد 

برون خرام که بهر سواری تو مسیح (ع ) 

سمند گرم رومهر را، عنان دارد 

نهال جاه تو را آب تا دهد کیوان 

زچرخ و کاهکشان، دلوو ریسمان دارد 

... کلید حب تو بهر گشادکارش بس 

کسی که آرزوی روضه جنان دارد 

رسید عدل تو جا ی ی که زیر گن ب د چرخ 

کبوتر از پر شهباز، سایبان دارد 

اگر اشاره نمایی به گرگ، نیست غریب 

که پاس گله به صد خوبی شبان دارد
سعید یغمایی