بوی یوسف

بر نخواهم داشت دست از دامنت

بوی یوسف می‌دهد پیراهنت

.

ز انتظارات گشت چشمانم سفی

د کو نسیمی کآورد سوی منت

.

گشته‌ام در رهگذارت خاک راه

تا که بنشینم به چین دامنت

.

دوستان را نیست چشم دیدنم

کاش بنشینم به چشم دشمنت

.

پشتم از دست محبّانت شکست

تا ابد افتاده‌ام بر گردنت

.

تا نفس دارم بیا تا با غزل

پاک سازم خستگی را از تنت

.

چند باید عندلیبی مثل من

در قفس باشد مقیم گلشنت؟

.

کم مبادا از سر «قصری» دمی

سایه گیسو پریشان کردنت


کیومرث عباسی (قصری)