بـهـار آورده گـل تا یـار مـن گـیـسـو بـرآشـوبـد جهـان را باز با یک گوشـهی ابـرو بـرآشـوبـد نگاهـت را اگـر یـک لحـظه بــر گلـها بـتـابـانـی افق روشن شود، دنیا ز رنگ و بو بـرآشوبـد زمیـن مشتـاق طوفان ظهـورش مانـده تا یارم بیـاید در قدومش سبزه از هر سو بـرآشوبد ز رخوت خستهام میل جنون دارم، نگاهم کن که صـحـرای دلـم از گــردش آهـو بـرآشوبد به راهت رود جاری شد ز چشمانم قدم بگذار که از نـیـزار پـلکم دسـتههای قـو بـرآشوبد خرامانـتـر بیـا امشـب که بـا سِحـر قدمـهایـت
جهان از رنگ و بوی روشن شببو برآشوب
سید ضیاء قاسمی |