یوسف زهرا
ای آنکه بود منزل و ما وای تو چشمم
باز آ که نباشد بجز از جای تو چشمم

در راه تو با دیده حسرت نگرانم
دارد همه دم شوق تماشای تو چشمم

ای یوسف زهرا که سپیدست چو یعقوب
از حسرت دیدار دلارای تو چشمم

گر قابل دیدار جمال تو نباشد
ای کاش که افتد به کف پای تو چشمم

نا چند دهی وعده دیدار به فردا؟
شد تار در اندیشه فردای تو چشمم

تا کور شود دیده بدخواه تو بگذار
یک لحظه فتد بر قدرعنای تو چشمم

تا عکس تو در آینه دیده ام افتد
بازست هما ره به تمنّای تو چشمم

هر سو نگران مردمک دیده از آنست
شاید که فتد بر قد و بالای تو چشمم

باز آ و قدم نه سر دیده که شاید
روشن شود از پرتو سیمای تو چشمم 

آنقدر کنم گریه به یادت که رود خواب
هر شب ز پی دیدن رویای تو چشمم

چون دیده نرگس که شد از روی تو روشن
دارد هوس نرگس شهلای تو چشمم

بگشوده سر راه تو دکّان محبّت
وا می شود و بسته به سودای تو چشمم 

من "خسرو" مدّاحم و با کثرت عصیان 
باشد به جزاء بر تو و آبای تو چشمم

محمد خسرو نژاد (خسرو)