در سرم عشق تو ای یار همانست همان
در دلم حسرت دیدار همانست همان
شعله آتش سودای تو در سر باقی استزاری دیده خونبار همانست همان
در دلم صبر دگر نیست همین بود همین
جورت ای شوخ جفاکار همانست همان
تیر مژگانت همان خون دلم میریزد
ستم غمزه خونخوار همانست همانچشم مست تو همان راهزن دل و دینست
فتنه نرگس خمّار همانست همانشربت نوش دهان تو همان روحفزاست
هم دوای من بیمار همانست همانشیوه ناز و تغافل که تو را بود بجاست
ستم و جور ز اغیار همانست هماندم به دم عشق توام رو به ترقی دارد
زان که حسن تو درین کار همانست همان